جدول جو
جدول جو

معنی مجلس ساختن - جستجوی لغت در جدول جو

مجلس ساختن
(شِ گِ رِ تَ)
مجلس ترتیب دادن. تشکیل دادن ضیافت و میهمانی: و مجلسی ساخته بودند که کس مانند آن یاد نداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 276).
ز لطف طبع جز آوازه را طلب نکنی
به وقت ساختن مجلس و نهادن خوان.
امیرمعزی (از آنندراج).
نسازم مجلسی کز سایۀ خویش
همانا مجلس آشویی ندارم.
خاقانی.
و رجوع به مجلس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شِ گُ ذَ تَ)
وعظ گفتن. موعظه کردن. مجلس گفتن: و نیز گویند که در بنی اسرائیل سخط قحطافتاد و خلق در ماندند یوشع بر منبر آمد و مجلس داشت. (قصص الانبیاء چ شهشهانی ص 130). تا روزی مجلس می داشت، در دل موسی بگردید که مرا علم بسیار شد. (قصص الانبیاء ایضاً صص 123-124). و رجوع به مجلس گفتن شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ دَ)
تشکیل انجمن دادن. مجمع ترتیب دادن. گرد هم آمدن: فصیحان عرب همواره به مجمع ساختن و سخنهای عثمان گفتن و فتنه جستن مشغول بودند. (مجمل التواریخ والقصص ص 284). تا مجمعی سازند و آن را بر ملا بخوانند. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
انجمن ساختن انجمن ساختن تشکیل م جمع دادن انجمن ساختن: و فصیحان عرب همواره به م جمع ساختن و سخنهای عثمان گفتن و فتنه جستن مشغول بودند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجلس داشتن
تصویر مجلس داشتن
موعظه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تجسم بخشیدن، متصور کردن، جسمیت دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آگاه کردن، اطلاع دادن، اعلام کردن، باخبر ساختن، خبر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد